« دکتر علی شریعتی »
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی میکردی من خیس نشوم
شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکنه
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد
.
.
.
و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
با یک چتر اضافه اومدی
مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمون نره دو قدم از هم دورتر برویم.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم. تنها برو!
¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆
_______________,*-:¦
___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦
_0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦
0♥0000000♥000000♥0,*-:¦
0♥00000000000000♥0,*-:¦
_0♥000000000000♥0,*-:¦
___0♥00000000♥0,*-:¦
_____0♥000♥0,*-:¦
_______0♥0,*-:¦
_____0,*-:¦
____*-:¦_____0♥0♥____♥0♥0
__*-:¦____0♥0000♥___♥000♥0
_*-:¦____0♥0000000♥000000♥0
_*-:¦____0♥00000000000000♥0
__*-:¦____0♥000000000000♥0
____*-:¦____0♥00000000♥0
______*-:¦_____0♥000♥0
_________*-:¦____0♥0
____,*-:¦
___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦
_0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦
0♥0000000♥000000♥0,*-:¦
0♥00000000000000♥0,*-:¦
_0♥000000000000♥0,*-:¦
___0♥00000000♥0,*-:¦
_____0♥000♥0,*-:¦
_______0♥0,*-:¦
_____0,*-:¦
____*-:¦_____0♥0♥____♥0♥0
__*-:¦____0♥0000♥___♥000♥0
_*-:¦____0♥0000000♥000000♥0
_*-:¦____0♥00000000000000♥0
__*-:¦____0♥000000000000♥0
____*-:¦____0♥00000000♥0
______*-:¦_____0♥000♥0
_________*-:¦____0♥0
______________,*-:¦
_______________,*-:¦
___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦
_0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦
0♥0000000♥000000♥0,*-:¦
0♥00000000000000♥0,*-:¦
_0♥000000000000♥0,*-:¦
___0♥00000000♥0,*-:¦
_____0♥000♥0,*-:¦
_______0♥0,*-:¦
_____0,*-:¦
____*-:¦_____0♥0♥____♥0♥0
__*-:¦____0♥0000♥___♥000♥0
_*-:¦____0♥0000000♥000000♥0
_*-:¦____0♥00000000000000♥0
__*-:¦____0♥000000000000♥0
____*-:¦____0♥00000000♥0
______*-:¦_____0♥000♥0
_________*-:¦____0♥0
______________,*-:¦
آواز عاشقانه
ای شب از رؤیای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرّین شاخه ها پر بارتر
ای درِ بگشوده بر خورشید ها
در هجوم ظلمت تردید ها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
های هوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش ازینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکی ست، درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سینه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرّار ها
گم شدن در پهنه ی بازار ها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من آمیخته
چون ستاره، با دو بال زر نشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدم هایت قدم هایم به راه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هُرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
عشق دیگر نیست این، این خیرگی است
چلچراغی در سکوت و تیرگی است
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب، پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف ز آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنّج های لذّت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یک دم بیالاید به غم
آه، می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های های
این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمه های چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟
ای نگاهت لای لائی سِحربار
گاهوار کودکان بی قرار
ای نفس هایت نسیم نیم خواب
شُسته در خود، لرزه های اضطزاب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم، شعرم به آتش سوختی ...
شعر از زنده
یاد فروغ فرخزاد
تنهایی دوستت دارم تنهام نذار
|
از این سخت تر نمی شه دوری ما شکسته تر نمی شه قلب خسته م کجایی کجایی نذار تنها بمونم نمی خوام نمی خوام از این دوری بخونم چرا چشماتو بستی بریدی دل بریدی چرا اشکای سردم رو ندیدی چرا ساده گذشتی گذشتی از من و ما چرا به این همه تلخی رسیدی
سلام سلام به عشقی که رفت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد عشقی که قلب منو ربود و فکر نکرد وقتی بره چی به سر من میاد همیشه فکر می کردم اونی رو دارم که همیشه می خواستم دلم تنگ شده داغون شدم همش می گم ایراد نداره فراموشش می کنم همونطور که اون این کار رو کرد اما نمی شه این دل بی صاحبم اذیتم می کنه هرجا می رم خاطره دارم به هرچی فکر می کنم یادش می افتم یعنی الان داره چیکار می کنه به یکی از من بهتر دل بسته خوش باشه هرجا هست من می خوام که سلامت و شاد باشه هرجا که هست یعنی خدا منو می بینه یعنی جواب من چی می تونه باشه اصلا نمی دونم چرا اینجا دارم می نویسم اما بریدم دیگه دیگه از بس ریختم تو خودم کم آوردم به زور جلوی خودم رو می گیرم لاغر شدم چقد ضعیف شدم چقد آخیش این منم؟ من اینطوری نبودم چم شده؟ هر شب هر روز هر ساعت منتظرم شاید بشه شاید دری باز شه شاید خدا کاری کنه نمی دونم نباید خیلی اصرار کنم شاید خدا نخواسته هر چی اون بخواد و صلاحم باشه رو می خوام هرکی اینا رو می خونه واسم دعا کنه به خدا جای دوری نمی ره واسه یه خسته دل واسه یه شکسته دل واسه یه مرغ عشق تنها تنها چقد غریبه شده بودم با این کلمه تو این مدت اما حالا دوباره شده همدم بی کسیام تنهایی دوستت دارم تنهام نذار |